اندر سفر افتاده ام، از خود رسیدن تا خدا
در جذبه های عشق تو، از هر منی گشتم جدا
در چهارده وادی تو، رفتم در آن آیین تو
با نور خود بردی مرا، از آن شب بی انتها
خود دانی اندر راه تو، سر می نهم در پایتو
گردن به فرمانت نهم، تسلیم بی چون و چرا
لیلای مجنونی شها، هم قبله گاه قلب ما
آن کس که مجنون تو شد، آئینه اش کردی عطا
شب ها به دنبال شما، ویرانه ها طی کردهام
تا دیدی احوال مرا، از بندها کردی رها
گفتی ندانی را بدان، تا بشنوی گفتار ما
دانی دلیل کثرتت؟ اندازه ها، اندازه ها
گفتی تو مه را دیده ای؟ آن لحن ها بشنیدهای؟
دانی دلیل نخوتت؟ احول شدی آخر چرا؟!
تو شهرعلم در جان ما، تو هستی و ایمان ما
باز آمدم بر درگهت، تا سرنهم در زیر پا
آئین تو آیین ما، شکرت بگویم ساقیا
آری به دریای شما از ما و من گشتم رها
در این سفر یاران همه، مستان و دستان دربقا
در بزم شه یزدان ما، یکسان بود شاه و گدا.
سروده: مسافر بیتا (نمایندگی یاس اصفهان)
جلسه هماهنگی کمک راهنمایان و خدمتگزاران نمایندگی خانم های مسافر
تو ,ها ,دانی ,تو، ,اندر ,ما، ,دانی دلیل ,نمایندگی یاس ,اندر سفر ,مرا، از ,رسیدن تا
درباره این سایت